پارسونز و جامعه شناسی ارزشها
جامعه شناسی پارسونز را جامعه شناسی ارزشها دانستن، همان قدر مایهی توهم است كه یكی دانستن آن با كاركردگرایی. اغلب گفته میشود كه جامعه شناسی پارسونز نقش ممتاز و تعیین كنندهای در سازمان و در زندگی اجتماعی برای
نویسنده: گی روشه
مترجم: عبدالحسین نیك گهر
مترجم: عبدالحسین نیك گهر
جامعه شناسی پارسونز را جامعه شناسی ارزشها دانستن، همان قدر مایهی توهم است كه یكی دانستن آن با كاركردگرایی. اغلب گفته میشود كه جامعه شناسی پارسونز نقش ممتاز و تعیین كنندهای در سازمان و در زندگی اجتماعی برای ارزشها قائل است. سپس این جامعه شناسی ا با نظریهی ماركسیستی مقابله داده و بر آرمانگرایی ذهنی پارسونز ایراد میگیرند، یا اینكه آن را با جامعه شناسی تضادهای اجتماعی مقایسه كرده و پارسونز را به عنوان معمار جامعه شناسی وفاق اجتماعی (1) سرزنش میكنند. ببینیم موضوع از چه قرار است.
در تحلیل كنش انسانی و اجتماعی، پارسونز بر خصلت نمادی رفتار انسانی و بر معنادار بودنش تأكید میكند، درست برخلاف نظریههای رفتارگرا و اثباتگرا. به نظر پارسونز، اشیایی كه كنشگر انسانی با آنها در كنش یا در كنش متقابل است، پیوسته با واسطهی جهانی نمادی كه به آنها معنا میدهد، ادراك و تفسیر شدهاند. انسان، نه با خودش، نه با دیگران و نه با اشیای محیطش، مستقیم و بیواسطه ارتباط ندارد؛ هر رابطهای با اشیا و با شخص خودش با واسطهی نمادها صورت میگیرد. به نظر پارسونز اشیاء و اشخاص نفوذ مسقیمی بر كنشگر اجتماعی ندارند؛ این كنشگر اجتماعی است كه همیشه اشیاء را تفسیر میكند و برایشان معنایی در نظر میگیرد. درست با همین ویژگی است كه كنش انسانی از سایر انواع كنش اجتماعی حیوانی متمایز میگردد. در زنجیرهی تكامل میان نوع انسانی و سایر انواع حیوانی نقطهی گسیختگی در بازنماییها (2) و قضاوتها است كه نمادها معنا و نیروی حیاتیشان را از آنها میگیرند. بدین ترتیب، اهمیت نظام فرعی ارزشها و بازنماییها و شناختها، به عنوان سرچشمهی هر معنایی برای هر كنشگر اجتماعی آشكار میشود.
پارسونز به قدری دربارهی خصلت جمعی جهان نمادی بازنماییها و ارزشها اصرار میورزد كه در عمل شخصیت را از هر ذهنیت فعالی تهی میكند. پیش از این (در فصل پنجم كتاب) گفتیم كه در نظام شخصیتی كه پارسونز شرح میدهد، غریزه و انگیزه جایشان را به دو عنصر ذهنی دادهاند: آمادگیها كه اكتسابیاند و از درونی كردن هنجارها، نقشها، ارزشها و شناختها حاصل میشوند و كاركرد تعیین هدفها (G) كه در نهایت میتواند هستهی مركزی شخصیت تلقی شود. حال كه آمادگیها، محیط اجتماعی درونی شدهاند، پس ذهنیت كنشگر محدود و منحصر است به تعیین هدفها، كه آن هم امری جامعه شناختی است و نه روان شناختی. ملاحظه میكنیم كه در نظریهی پارسونز شخصیت پدیدهای اجتماعی است. درست است كه نقطهی عزیمت نظریهی [شخصیت] پارسونز دیدگاه كنشگر است و نه ساختار اجتماعی، ولی این كنشگر، كنشگری اجتماعی است كه نیروی محركهی كنشاش محصول درونی شدن محیط اجتماعی- فرهنگی است. اگر در نظریهی پارسونز نوعی تقلیل گرایی (3) وجود دارد، تقلیل گرایی جامعه شناختی است و نه روان شناختی. شاید به همین دلیل است كه روان شناسان علاقهای به نظریهی شخصیت پارسونز ابراز نكردهاند.
آرمان گرایی نظریهی پارسونزی با سلسله مراتب سیبرنتیكی بیان شده است و آنطور كه پارسونز از آن استفاده میكند، در نهایت این ارزشها هستند كه جهت و معنای كنش را تعیین میكنند. ایرادی كه به حق بر پارسونز وارد است این است كه در بیان كنش متقابل میان انرژی و اطلاعات كه مدل سیبرنتیكی مفروض به آن است، حق مطلب را به درستی ادا نكرده است. به موجب اصل موضوع سلسله مراتب سیبرنتیكی، كنش نتیجهی تشریك مساعی عوامل وضعی و عوامل نظارت است. مرجع عوامل وضعی منابع كنش و تنگناهای موجود در انرژی، برگرفته از زیرساختهای هر نظام كنش است؛ مرجع عوامل نظارت نفوذی است كه اطلاعات رسیده از روساختهای ایدئولوژیكی سازمان و سَمتگیری نظام كنش اِعمال میكند. این تشریك مساعی دو نوع عوامل در هر نظام با ماهیت سیبرنتیكی، و در نتیجه در هر نظام كنش، اساسی است. میان زیرساخت و روساخت، در دو جهت از پایین به بالا و از بالا به پایین، جریان بیوقفهی مبادلهی انرژی و اطلاعات میان اجزاء و عناصر نظام سیبرنتیكی وجود دارد.
این جریان مبادلهی انرژی و اطلاعات است كه در نظریهی كنش پارسونز كم و بیش مسكوت مانده است. پارسونز كه در آغاز زندگی علمیاش از تسلط رفتارگرایی بر علوم انسانی آمریكا آزرده خاطر بود، لازم دید كه بر نقش ارزشهای درونی شده در تبیین كنش انسانی تأكید كند. این واكنش باعث شد كه مدلش را تا حدودی ناموزون طرح كند، یعنی به نقش عوامل نظارت بیشتر از استحقاقشان بها بدهد، در عوض نقش عوامل وضعی را كمتر از آنچه كه هستند به حساب بیاورد. منتقدان آثار پارسونز او را متهم میكنند كه در تبیین كنش فردی و جمعی، به عوامل نظارت، یعنی به ارزشهای فرهنگی، موقعیتی مسلط داده و سهم عوامل وضعی، یعنی جسمانی، روانی و اجتماعی را نادیده گرفته است.
ایراد دیگری كه به پارسونز در خصوص جامعه شناسی ارزشهایش وارد میدانند این است كه او از آن، تصویر جامعهای مبتنی بر وفاق جمعی بیرون میكشد كه در آن نظم و ثبات و همسازی مسلطاند. پارسونز میپذیرد كه نقطهی عزیمت تفكرش وجود نظم اجتماعی است. ولی اضافه میكند كه در نظرش نظم نه یك آرزو است، نه یك آرمان، بلكه یك مسئله (4) است. پارسونز مسئلهی نظم را در سنت هابز مطرح میكند كه هستی جامعه به آن بستگی دارد. چگونه میتوان تبیین كرد كه انسانها به جای دریدن یكدیگر، با هم و در كنار هم زندگی میكنند؟ به عقیدهی پارسونز، فلاسفهای كه دربارهی این مسئله اندیشیدهاند، پاسخ قانع كنندهای به آن ندادهاند. او پاسخی را كه فروید، دوركِم، مید و كولی به اتفاق به این مسئله دادهاند، بزرگترین كشف قرن در علوم انسانی میداند. آنان اثبات كردهاند كه پایه و اساس زندگی اجتماعی در آن چیزی است كه ژرژ گورویچ «دوسویگی چشم اندازها» (5)ی روانی و اجتماعی مینامد، یا در آن چیزی است كه پارسونز، درونی شدن هنجارها و ارزشهای نهادی شدهی اجتماعی از سوی اشخاص میداند. تقارن و تشریك مساعی دو پدیدهی اجتماعی و روانی [نهادی شدن و درونی كردن هنجارها و ارزشها و...] نه فقط هستی جامعهی انسانی، بلكه ثبات نسبی و تغییراتش را نیز تبیین میكند. به نظر پارسونز این راه چنان رضایت بخش بود كه آن را سنگ بنای نظریهی عمومی كنش خویش نمود.
چنین دیدگاهی پارسونز را آماجگاه انتقادهای گوناگون كرد. به عنوان مثال، بر او خرده گرفتند كه میگوید بهترین وضعیت اجتماعی آن وضعیتی است كه میان نهادی شدن و درونی كردن ارزشها تعادل برقرار باشد، یعنی وضعیتِ ثبات مطلق. با این وصف، هیچ قرینهای در دست نیست تا به اعتبار آن بگوییم پارسونز این طور فكر میكرد. برعكس، او بارها خاطرنشان كرده است كه در عمل این تعادل ناممكن است، نه فقط در جامعههای پیچیده و افتراق یافته، بلكه همچنین در جامعههای ساده و ابتدایی. به نظر پارسونز تعادل میان نهاد اجتماعی و وجدان فردی جز در پارهای شرایط تحقق نمییابد. شرایط از فردی به فرد دیگر، از نهادی به نهاد دیگر و از جامعهای به جامعهای دیگر متفاوت است.
در راستای همان منطق، از زبان پارسونز گفتهاند كه هر رفتار انحرافی بنا به تعریف منفی است و از یك جامعه پذیری «بد» نتیجه میگردد. در این مورد هم باید بگوییم كه تفكر پارسونز را مقلوب كردهاند. به عقیدهی پارسونز رفتار انحرافی وقتی ظاهر میشود كه تشریك مساعی میان نهاد اجتماعی و وجدان فردی هرگز تحقق نیافته باشد، كه در این صورت شیوههای درونی كردن فرهنگ نهادی شده از فردی به فرد دیگر و از جامعهای به جامعهای دیگر متفاوت است. رفتار انحرافی ممكن است نتیجهی شرایط متعددی باشد كه با جامعه پذیری همراهاند و میتواند به هزاران شیوه مسیر عوض كند.
درواقع، آنچه برای پارسونز مسئله است و به تبیین نیاز دارد، رفتار انحرافی نیست، بلكه این است كه جامعه پذیری به رغم شیوههای نامطمئنش باز هم مؤثر واقع میشود. همین طور این تضادهای اجتماعی نیست كه او را شگفت زده میكند، بلكه نظم اجتماعی است كه فراسوی تضادها و به رغم آنها ادامه مییابد.
ایرادی كه بر پارسونز واقعاً وارد است، به نظر ما، این نیست كه بنیانهای روانی- اجتماعی وفاق جمعی را آشكار كرده، بلكه این است كه همان جا توقف كرده و جلوتر نرفته است. پارسونز سه راه پیش رو داشت كه در مسیر هیچ كدام گامی برنداشت. نخستین راه او را به اكتشاف كلیهی عوامل ساختاری جامعه رهنمون میشد كه وفاق جمعی بر آنها متكی است؛ و آنها عبارتاند از: سلسله مراتب قدرتها و اقتدارها، نابرابریهای اقتصادی، طبقات اجتماعی و صورتهای مختلفِ از خودبیگانگی. پارسونز در تحلیلهایش دربارهی قدرت و نفوذ، عناصر لازم برای این تحلیل را فراهم كرده و گاهی تا آستانهی آن نیز پیش رفته، ولی همان جا ایستاده و جلوتر نرفته است. راه دوم این بود كه تحلیل وفاق جمعی با تحلیل تضادهای اجتماعی تكمیل میشد. جایگاه تضادهای اجتماعی در مدل پارسونز مشخص نشده است؛ به حق میتوان آن را بر او خرده گرفت. واقعیت انسانی و اجتماعی از ثبات و جنبش، از استمرار و تغییر، از همكاری و تعارض و از توافق و اختلاف تشكیل شده است. اما اینها نه در جامعه شناسی پارسونز دیده میشود و نه در جامعه شناسی آنهایی كه به خطا در زندگی اجتماعی چیزی جز تضاد نمیبینند.
راه سوم: جامعه شناسی پارسونز وجود ارزشها و هنجارها را تحصیل حاصل میداند، بدون آنكه در اصل و منشأ آنها، در مسیر تكوینی و تكاملشان پرسش كند. پارسونز اگر تحلیل نظام فرهنگی را عمیقتر میکرد، شاید به طرح چنین پرسشهایی نایل میشد. در میان سه نظام اصلی كه نظام كنش را میسازند، یعنی نظام شخصیت، نظام اجتماعی و فرهنگ، نظام اخیر كمتر از بقیه مورد توجه پارسونز قرار گرفته است. شگفتا، كسی را كه به مبالغه گویی در باب ارزشها متهم كردهاند، خیلی كم در جهان ارزشها به كنكاش پرداخته است. در نتیجه، در نظام پارسونزی فرهنگ سرشتی به شدت ایستا دارد، در حالی كه مدل نظریهی عمومی كنش پارسونز به طور منطقی باید به فرایندهای كنش متقابل و مبادله منتهی میشد، كه فرهنگ ضمن تغییردادنشان، در اثر آنها خودش نیز تغییر كند.
پینوشتها:
1.consensus
2.representations
3.reductionism
4.probleme
5.reciprocite des perspective
منبع مقاله :
روشه، گی؛ (1391)، جامعه شناسی تالكوت پارسونز، عبدالحسین نیك گهر، تهران، نشر نی.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}